مهراد عزیزم اواخر بهمن اسباب کشی داشتیم مامان جون، خونمونو عوض کردیم . قبلش هی بهت میگفتم چند وقت دیگه میخوایم بریم توی یه خونه دیگه ، میگفتی نه نریم، بعدش که بهت میگفتم که اونجا میتونی برای خودت یه اتاق داشته باشی(اخه خیلی خونه قبلیمون کوچیک بود و فقط یه اتاق داشت که کمد توام توش جا نمیشد و برده بودیمش خونه مامان جون ) و کمد و اسباب بازیاتو بذاری توش، کلی خوشحال شدی و همش میپرسیدی پس کی میریم تو خونه جدیدمون برات یه لامپ و چراغ خواب باب اسفنجی و پاتریک گرفتیم خیلی دوست داشتی مامان جون بعدشم که دیگه کارای خونه تموم شد کمدتم اوردیم و حسابی اتاقت باحال شد. اولاش که اسباب کشی کرده بودیم و تازه اومده بودیم، سراغ خونه قبلیمونو میگرفتی و میگفت...